یا لطیف "
مهربان من !
افتان و خیزان به درِ خانه ی تو " آمده ام که خیالم را به مهربانیت " آرامش بخشی .
هنوز هستی ام از هم نپاشیده است .
متن من پراکنده است و از اشراق قوّت تو " چیزی نفهمیده ام .
می بینی که چنین سخت شده ام .
حالا که به درگاه تو " رو کرده ام ، با آوای محزون و شکسته ام به اعتراف نشسته ام که
تمام موجودات ، فقیر درگاه تو " اند .
امّا منِ بیدل را چه شده است که هنوز به خود نیامده ام ؟!
که روح دلم تاریک تر از شبان بی مهتاب است !
نوبت به راز گوئی من که می رسد ، همه اش در تکرار اعتراف گناهانم می گذرد و مگر
نمی بینم که همه زانو زده اند در برابر تو " !
آوای هماهنگ حیات ، تو " را می خواند .
موجهای بی قرار ، دشواری مرا شرح می دهند که ناتوان در برابر عظمت تو " ...
در حالیکه قلب من فرسنگها از تو " دور است .
و مگر نمی بینم که کوهها در جبروت تو " مغلوبند و کهکشانها ، کوچکترین ثناگوی تو " اند و
ستارگان آسمان ، کاسه های گدائی شان را در برابر تو " دراز کرده اند و مگر نمی بینم فقرای ذاتی ،
خانه ی تو " را که زمزمه می کنند و تسبیح می خوانند !
وای !
ای وای !
چه هولناک شده ام که دیدگانم عظمتِ تو " را نمی بیند !
و قلبم هنوز چیزی نمی فهمد .
منِ بیدل را چه شده است ؟!
نکند ...
نکند مرا به خود وا گذاشته ای در این سرای بیگانه که همواره در خویشتن فرو غلتم و بر کوریم
افزون شود ؟
نازنینا "
به صدای غربت در شبهای تارم سوگند که دیگر رهِ بی تو " را نپویم و روی دل من همیشه و همه گاه "
به سوی تو " باشد ،
که تنها با تو " و در کنار تو " به صدای آبی و صامت دریا ،...
گوش خواهم سپرد تا شاید
شاید آن فانوس شکسته در دل ، دوباره زنده شود به نور ربّانیت " .
مهربانا "
...
التماس دعا
یا زهرای اطهر "
َاللهَُمّ عَجِّّل ِلوَلیّکَ الفَرَج
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحََمّد وَ آلِ مُحَمّد و َعِّجّل فَرَجَهُم
نوشته شده در شنبه 85/5/14: 7:34 عصر توسط یه دل سوخته ، همین!
|
نظرات دوستان ( )