به نام تو" و تنها تو" که آرامشم ز تو"ست .
"طاها"...
دوباره شعر می سازم" تو" را ، ای باعث ویرانی ام طاها؛
در این ویرانه" چشمم آشیانت ، مشعل طوفانی ام طاها؛
درون قصر تاریکی ، شب جاوید می ماند
"تو" را در قلب سردم ، چشمه ی نورانی ام طاها؛
دو چشم معجزت ، آغازیست بر پایان همه رنگی
نگاهت تکیه گاه نقشهای مانی ام طاها؛
به شهر خواب یکشب ، روح من آویخت بر قلبم
زداغ آن نگاهت" ، بر دل عصیانی ام طاها؛
نگاهت گرچه با بوی بهشت و خنده ی ربانی ات" قاطیست
تمام ناتمامم می نوازد ، ساز سر گردانی ام طاها؛
صدایی می رسد از پشت باغ سرد دلتنگی
به سمت وسعت چشم انتظاری" ، می خوانی ام طاها؛
به "تو" نزدیک می گردم ، صدایت می زدم هر دم
زخویش آهسته و آهسته تر ، می رانی ام طاها؛
چه مغرورانه می خندی به اشک چشمهای من
بر آن قندیلهای گریه ی عرفانی ام ، طاها؛
برای این رها* چیزی نمانده ، جز صدای آشنای "یارب یارب"!
تمام دلخوشی من توئی؛ و انتظارت" ، چشم پُر بارانی ام طاها؛
...
التماس دعا
یا زهرای اطهر
اللهمّ عجّل لولیّک الفرج
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم .
نوشته شده در شنبه 85/3/13: 1:15 عصر توسط یه دل سوخته ، همین!
|
نظرات دوستان ( )