*یا هو*
چشم در چشمم دوخت
جرعه ای زمزمه؛ را مزمزه کرد
از کنارم برخاست
راه افتاد به سوی خورشید؛
وقتی از سینه کش کوه گذشت
بغض من نیز شکست...!
با مداد رنگی هایم،آمدنت؛ را نقاشی می کنم و جاده ی سفید رفتنت را
خط خطی!
کسی نیست که زندگی را برای ام دیکته کند.
زندگی را سال هاست غلط نوشته ام.
جغرافیای حضور تو؛ از مرز دریاها گذشته است.
هرگاه که خواستم بنویسم:«آب داد» نوک مدادم شکست.
حالا به کوچکترین یادی از تو؛ قلبم می شکند.
بیا ثانیه ها را سوگند بده تا بدانی که در ناپیدائی ات؛،چه ها که
نکشیده ام.
زمین خوردن مرا تماشا نکن.
بیا دستانم را بگیر.بیا و ببین که دل بهانه گیرم،لجوجانه،پا بر زمین
می کوبد و هر روز تو؛ را از من می خواهد و گریستن مرا به همگان
نشان می دهد.
بیا و ببین که باران تمنّا بر گونه ام می بارد.
بیا و جواب دلم را بده که خسته شده ام.
...!
شهدا؛ شما رفتید و ما وامانده هستیم
بسوی کاروان جامانده هستیم
ز دوری شما؛ افسرده حالیم!
حمدی بر ما بخوانید که شما؛
زنده اید و ما مرده هستیم!
...
التماس دعا
یا زهرای اطهر
اَللهُمََّ عجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عجِّل فَرَجَهُم .
نوشته شده در سه شنبه 85/4/6: 7:8 عصر توسط یه دل سوخته ، همین!
|
نظرات دوستان ( )