به نام او" وتنها او" که در این لحظه های .. آرامشم تنها ازو"ست .
از چند شب پیش عجیب میومد. باید بارون می داشتیم تو این فصل ولی گرم بود . اگه می بارید من هم
یه کم آروم میشدم ..
برام خیلی سخت بود . بعد از یه شکاف ناگهانی ، چطوری می تونستم دوباره دلشو بدست بیارم
من که بارها و بارها دلشو شکسته بودم به خاطر هیچ و پوچ ..!
خیلی بی تابی می کردم . رو از من برمیگردونه مثل شبهای قبلش ..؟
همه اش نگران این بودم که اصلا منو قبول میکنه..؟!
راهم میده دوباره یا نه ..!
وضویی گرفتم و با حالت زارم رفتم که بخوابم . سرم روی بالش سنگینی می کرد
مثل اینکه خواب نداشتم ولی چشمام سوز عجیبی از بی خوابی شبهای قبل داشت..
این تنها ارزشی بود که واسم مونده بود . یه ریز سرازیر می شدن .
تموم بالشم خیس خیس بود .
باهاش عهد کردم . عهد کردم که اگه منو بخشیده از آسمونش بارون رحمتشو سرازیر کنه تا بفهمم که
دیگه ازم دلگیر نیست .تموم شبو بیدار موندم تا ساعتش ، تا لحظه ی دیدارش ..
با ترس و لرز عجیبی مشتاق نشستم روی سجاده ی امیدش
بسم الله ارحمن الرحیم
الحمدالله رب..
حس کردم تموم وجودم رو چیزی شبیه نمیدونم چی ولی داره احاطه میکنه
پاهام دیگه یارای ایسادتنش نبود . الله اکبر
استغفرالله ربی ..
برای یه لحظه تموم وجودم حس میکردم ازکار افتادن . قلبم تیر می کشید . نفسم برام زیادی میکرد .
چشمام یه ریز می باریدن . نور بود ؟ نمیدونم ولی به قلبم رسید . پر از اضطراب شدم . نمیدونم چی شد که ولی برا یه لحظه تموم وجود حقیرم گریه شدند
چشمک برقی زد . حالا با چشمای من یکی شده بود آسمونش .
می خواستم از شرمندگی حضورش ، زمینش دهان وا کنه و منو تو خودش ببلعه ..
آره مهربونم "منو بخشیده بود و به روم لبخند میزد .
لا حَولَ وَ لا قُوّة اِلّا بِالله .."
التماس دعا
یا زهرای اطهر" ..
نوشته شده در پنج شنبه 86/9/8: 5:20 عصر توسط یه دل سوخته ، همین!
|
نظرات دوستان ( )