كي ببينم چهره زيباي دوست ؟
كي ببويم لعل شكر خاي دوست ؟
كي در آويزم به دام زلف يار ؟
كي نهم يك لحظه سر بر پاي دوست ؟
كي بر افشانم به روي دوست ، جان ؟
كي بگيرم زلف مشك آساي دوست ؟
اين چنين پيدا ز ما ، پنهان چراست ؟
طلعت خوب جهان آراي دوست ؟
همچو چشم دوست بيمارم ، كجاست ؟
شـِكـّري ، زان لعل جان افزاي دوست ؟
در دل تنگم ، نمي گنجد جهان
خود نگنجد دشمن اندر جاي دوست
دشمنم گويد كه : ترك دوست گير
من به رَغم دشمنان جوياي دوست
چون عراقي ، واله و شيدا شدي
دشمن ار ديدي رخ زيباي دوست