• وبلاگ : به اميد وصال
  • يادداشت : * ناز نگاه * ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 61 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    قصه ام ديگر زنگار گرفت
    با نفس هاي شبم پيوندي است
    پرتويي لغزد اگر بر لب او
    گويدم دل : هوس لبخندي است
    خيره چشمانش با من گويد
    کو چراغي که فروزد دل ما ؟
    هر که افسرد به جان با من گفت
    آتشي کو که بسوزد دل ما؟
    خشت مي افتد ازاين ديوار
    رنج بيهوده نگهبانش برد
    دست بايد نرود سوي کلنگ
    سيل اگر آمد آسانش برد
    باد نمنک زمان مي گذرد
    رنگ مي ريزد از پيکر ما
    خانه را نقش فساد است به سقف
    سرنگون خواهد شد بر سرما
    گاه مي لرزد با روي سکوت
    غولها سر به زمين مي سايند
    پاي در پيش مبادا بنهيد
    چشم ها در ره شب مي پايند
    تکيه گاهم اگر امشب لرزيد
    بايدم دست به ديوار گرفت
    با نفس هاي شبم پيوندي است
    قصه ام ديگر زنگار گرفت