مه من نقاب بگشا زجمال كبريايي
كه بتان فرو گذارند اساس خود نمايي
شده انتظارم از حد ، چه شود ز در درآيي ؟
ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جدايي
چه كنم ؟ كه هست اينها گل باغ آشنايي
چه كنم ؟ چه كاره ام من كه رسم به عاشقانت ؟
شرفست آنكه بوسم قدم ملازمانت
به كمينه استخواني كه برد هما ز خوانت
همه شب نهاده ام سر ، چو سگان بر آستانت
كه رقيب در نيايد به بهانة گدايي
چو كمال حسن مطلق كه زعشق بي نياز است
دل مبتلاي محمود به طرة اياز است
كه مدار شوخ چشمان به كرشمه است و ناز است
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است ؟
باميد آنكه شايد تو به چشم من در آيي
ز حديث لعل گاهي زندم ره دل و دين
كشدم به ناز گاهي به كمند زلف پر چين
زندم به تير مژگان ، كشدم به غمزة كين
بكدام مذهب است اين ؟ بكدام ملتست اين ؟
كه كشند عاشقي را كه تو عاشقم چرايي ؟
|